هوالمحبوب

 چشم‌های وق زده‌اش را دوخته بود به زن. روی نیمکت آهنی توی راهرو نشسته و پاهایش را روی هم انداخته بود و مدام تکان می‌داد. پیرهن چهارخانۀ نویی بر تن داشت که رد عرق به وضوح رویش دیده می‌شد.

زن مدام توی راهروی گر گرفتۀ بیمارستان قدم میزد. شال آبی نامرتبی بر سر داشت که گاه سر می‌خورد و روی شانه‌هایش می‌افتاد و زن با بی‌قیدی دوباره روی موهایش رها می‌کرد.

صورت زن را نمی‌دیدم. توی آن فاصله‌ای که من ایستاده بودم، مرد بیشتر در دیدرسم بود تا زن. پرونده را زیر بغلم زدم و نزدیک شدم.

رد اشک روی گونه‌های زن بیشتر کنجکاوم کرد. کنار مرد روی نیمکت نشستم. زن صورتی تکیده داشت و لب‌هایش از شدت خشکی ترک خورده بود. چیزی نمانده بود که از شدت خشکی به خون بنشیند.

زن دقیقه‌ای آرام و قرار نداشت، مرد نگاهش سنگی بود، چیزی نمی‌شد از توی نگاهش خواند. پرونده را گذاشتم روی نیمکت و سراغ پرستار کشیک رفتم.

ببخشید خانم لطفی، این خانوم و آقا تصادف کردن؟

نه.

پس کی‌ تو اتاق عمله؟

دخترشون.

چشه؟

وضعش خرابه، خودکشی کرده.

به سمت نیمکت که برگشتم، مرد به همراهی زن رفته بود. حالا دو چهرۀ در هم و آشفته توی آن ساعت بامداد قدم‌ن از این سوی راهرو به آن سوی راهرو می‌رفتند.

ساعت راهرو سه بامداد را نشان می‌داد. میلاد حتما خوابش برده. می‌نشینم روی نیمکت و خودم را با پرونده‌ مشغول می‌کنم. زن در مسیر برگشت از جلوی اتاق عمل، با شوهرش رو به رو شده و خودش را در آغوش مرد رها می‌کند و هر دو های‌های گریه سر می‌دهند.

لب‌های زن به خون نشسته، شوری اشک لب‌های ترک خورده‌اش را می‌سوزاند. پمادی از توی کیف دوشی‌ام در می‌آوردم و سمتش می‌گیرم. زن، مرد را رها کرده و خیره خیره نگاهم می‌‎‌کند.

به اتاق عمل اشاره می‌کنم و می‌گویم:

-دیشب همین موقع پسر منم اونجا بود، رگشو زده بود، الان توی بخشه و حالش بهتره. برای کسی که اون توئه کاری از دستم بر نمیاد اما این پماد سوزش لب‌هاتون رو تسکین می‌ده.

داستان شد

اینترنت مقاومتی، آزمون استخدامی و چند داستان دیگر

قصه سحر

یک داستان کوتاه

قصه تمام شده

زن ,روی ,توی ,مرد ,نیمکت ,راهرو ,روی نیمکت ,از شدت ,توی آن ,سوی راهرو ,داشت که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی کانون فرهنگی bitarayanehts دانشنامه دفاعی کتابخانه عمومی شهدای قهی postbw کتابخانه شهید علی لندی گروه آموزشی حسابداری مطالب خواندنی و جالب و مفید markazechapma